سوال

سیلاب ماجرا همه جا را گرفت و ما
سنگر به سنگر عقب آمدیم.
در هر قدم امیدی به گِل نشست
و در هر زمان شکست
شاخه ای از درخت پیرعشق.
گرداب واقعیت و تنداب سرنوشت
ما را سر جای خود نشاند وماند
تنها برای ما همین یک سوال تلخ:
!آه ای خدا، خدای من
آیا پس از این همه طلسم
پنجره کوچک پستوی آرزو
دیگر برای همیشه هیچوقت وا نمی شود؟

Comments

Anonymous said…
آقا این داستانت رو خوندم ترکیدم از خنده! دمت بابا

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر