Posts

Showing posts from June, 2008
ای هم صحبت شبهای خنده و مهتاب بگو به خودم هم سری بزنم در خواب اگر مرا دیدی که خانه خاطره های من خالیست
رازهای من به منزل آخر رسیده اند نگاهم کن که تنها برای نگاهبانی تو را دارم و تنهایی را

پنجره

پنجره ای آویخته میان شکستن و نشکستن .چشمان بسته ام دوری دوستی می آورد و نمی آورد که می برد و می برد گاهی .مثل ساتور سنگین سلاخی با این همه زنجیر دیگر حاجت استخاره نیست که پروانه ها پیله می شوند و کرم ها .به آسمان می روند پنجره ای آویخته میان بستن و نبستن .دل شکسته ام
نامت را دوست نمی دارم اما به دیوانگی ات دل خواهم بست شاید اگر فرصتی دست بدهد برای دانستن همدیگر