Posts

Showing posts from November, 2005

سهم من

سهم من پس كجاست؟ اندازه يك فنجان كوچك چاي در يك بعد از ظهر برفي خيره به پنجره اي كه مرز ميان من و گريستن است. يا اندازه نشستن عقب تاكسي در فاصله دو قرار اداري با نگاهي به شيشه اي كدر كه مرز ميان من و دل بستن است به عابري كه فقط يكبار مي بينم و يك لحظه و شايد هم تنها به قدر بستن چشم در ميانه يك بحث طولاني از ارزش و بي ارزشي كه مرز ميان بردباري و شكستن است. سهم من به اندازه يك سر سوزن به اندازه اينهمه بيهوده گفتن به قدر فاصله ميان بودن و با تو نبودن 8/9/84

آسمان

آسمان را دوست مي دارم و زمين را كه به دريايي راه دارد حتما و اين گيج ماندگي هاي بي سر انجام را اگر نگويي به من...نه كه حتا اگر بگويي 9/9/84

نفرين 10

بيهوده به پيشباز بهار آمديم و انتظار كشيديم آمدن ياري را كه سال ها پيش از اين دلش مرده بود. وراست مي گفت آن دخترك كه باد او را با خود برده بود " هميشه پيش از آنكه فكرش را بكني اتفاق مي افتد" همان جايي كه ديگر آماده نيستي و سپرده اي خود را به دست تقديري كه مي گذرد مثل نسيم سرد زمستاني وقتي كه جاني برايت نمانده است و اميدوار آمدن كسي هستي براي نجات از پاييز مي شكني و آن پيك دل آويز نمي آيد بعد از تو هم حتي و آرام آرام و بي سنگ گور زير خروار سال هايي كه مي گذرند معناي عميقي كه در هر كتابي هست را ميسپاري به همان كتابها و مي گويي آري جهان بيهوده كه زيبا نيست كه زيبايي بيهوده است.

با اين همه

با اين همه رنجي كه مي كشم ايستاده ام مثل درختي خشك كه باور ندارد سرزنش مرگ را- هنوز

نگاه آبي

در نگاه آبي تو موج مي زند يك نام گمنام كه ترجمه مي كند نامه نرم دستانت را به زباني كه نخوانده ام هنوز حتي به ياري سي و پنج كتاب زرد كه ورق زده ام به دشواري. در نگاه آبي تو هنوز آيا خط كمرنگ اميدم را مي شود پرسيد كه مي خواني آيا در ميان اين همه بازتاب كه تو را مغرور كرده اند و من را از تو دور كرده اند. درپشت نگاه آبي تو آيا چه چيزي هست كه مي درخشد در آينه چشمانم وقتي كه خيره مي مانم و خيره نگاهم مي كني؟

نمی دانی

نمی دانی برای من بادی سرد میان شاخه ها چه معنایی دارد یک شب اگر بگذرم از همان خیابان تنها و ببینم آدم ها را که می گذرند محو و بخار آلود از روی شیشه مغازه ها با همان عطر خیابان خیس و صدای عبور خودرو های سیاه و چراغ چشمک زن چارراه و یاد تمام فرصت هایی که نداشتیم تا تباه کنیم.

تو نیستی

تو نیستی که دلم را می شکنی تو نیستی که خاطره ات آزارم می دهد تو نیستی که برای همیشه نیستی آن نم نم باران است و آن درختان بادآویز و سوز خفیف سرما وقتی که ما برای یک بار دیگر هم با هم نبودیم. 7/8/84