Posts

Showing posts from February, 2006

عکس ها

عکس های گذشته دردناکند مثل قاعده غریب قبرستان سر ظهر گرم بندر عباس و در میانه سال .وقتی کسی برای شیون هم نمی آید یا دیدن یک نام آشنای دیگر اما دیر وقتی که از راه رسیده باشد سنگین و با تمام وقار کاروان بی بند و بار پیری یا مثل یک جدول نیمه حل شده که در خیابان پیدا می کنی و .بر نمی داری عکس های گذشته مثل یک خواب تلخ بعد از ظهر ناگهانی و بی معنی و عمیق .مثل نگاه کردن به اولین عدد یک جمع یا تفریق

مرگ سر ظهر

قصد دیگری نداشت. یعنی هیچ قصدی نداشت. به هر حال گاهی پیش می آید که آدم هیچ قصدی نداشته باشد و البته آخر از همه پیش می آید یعنی وقتی که همه جور قصدی داشته باشی. آنوقت یک روز می رسد که می بینی هیچ قصدی نداری یعنی قصدی نمانده است که داشته باشی. حالا هم همینطور بود.قصدی نداشت و آنجا نشسته بود روی یک سنگ بزرگ سفید زیر درخت انبه و از بالای تپه اطراف را نگاه می کرد که تا چشم کار می کرد دشت بود و تپه ها بودند و کپر ها بودند و کوه های ابی و بنفش کمرنگ آن ته اش بودند و هیچ جنبنده ای نبود. جنبنده ها پشت کوه ها و تپه ها داشتند فرار می کردند و جن درخت انبه از اینکه روی سنگ ظاهر شده بود و مردم را دل ترک کرده بود هیچ احساسی نداشت جز حس خفیف و خنکی که داشت توی سلول هایش می چرخید . جن با قیافه گول و خرفت یک گاو در حال دوشیده شدن ؛ خمار و بی معنی داشت به روبرو نگاه می کرد و آرام آرام و بی هیچ دردی داشت می مرد و به سنگ تبدیل می شد

عاشقانه در بن بست

گفتگو از شکست من نیست .یا از این بن بست بی انتها حتی حرفی نیست اگر تمام پنجره ها تیغه اند و تمام گل ها تیغ اند و .تمام جمع ها تفریق اند حتی حرفی نیست که آرزوهایمان محالند و شور و شوقمان پایمال و ...تمامی وسعت اینده را !بی خیال .حرفی از اینها نیست .صحبت از پایان احتمالات است صحبت از .مرگ تمام خیالات است

آسیاب

می دانم می دانم از هر جا که بخواهم بروم .همانجا می مانم می دانم می دانم هر دستی راکه بخواهم بگیرم .از خودم می رانم می دانم می دانم هر ترانه که دوستش نمی دارم .همان را می خوانم اما ای سرنوشت چشم تنگ و بی چاره؛ سی چرخش دیگر یا نوبت من است یا نوبت این سنگ آسیاب -دوباره .و برای همواره

آرامش

.و سرانجام آرام شدیم نه اینکه رنج ها رهایمان کردند که به دردهایمان عادت کردیم و رام شدیم بهمن 84

نابخشوده

مرده هایمان را نمی بخشند چراکه - همه گناهانمان به کنار برای پسر نوح دلمان نسوخت .حتی یک بار تمام گناهانش درست بدبخت !!!آدم که بود

اگر

کافی است بشود روی شانه ات ایستاد یا اینکه به حرف هایت .بی ترس و با چشمان بسته گوش داد یا راه افتاد پشت سرت بی هراس اینکه تا کجا خواهد رفت - برمی گردی .همه می دانند یا حتی همینقدر که همیشه بشود با خاطری آسوده از بی خاصیتی دامنگیرت درباره ژرفای عمقی که نداری .داد سخن داد ...به همین سادگی اگر بگذارند این غرورم و این تاریخ صبورم و آن .عشقی که به آن مجبورم