Posts

Showing posts from June, 2005

اسیر

ناله هایم بی جواب و خوابم بی تعبیر و دنیایم بسیار کوچک و تاریک . اسیر شده ام انگار و زندانبان پی کار بی انتهایی رفته است . 4/4/84 دو و نیم نیمه شب

لبخند بزن

امروز بخند که برای گریه وقت بسیار است ؛ فردا و هزار فردا که می شود گریست بی حتی یک نفر که سر بلند کند و چشمانش خیس نیست . امروز بخند که فردایت را همین حالا می فروشم به عابران سر به زیر و ارواح اجداد اسیرمان و این رسیدن اما همیشه دیرمان . امروز بخند که فردا دیر است . 4/4/84

بعد از این همه هرگز

از اینکه نیامده ای که هیچ و اینکه بیادم نبوده ای هیچ و حتی نگفته ای یکبار حرفی که دلخوشم کند هیچ و هیچ وقت در گذشته هایمان نشانه ای نبوده است که من برای تو معنایی داشته ام - هیچ ؛ دلگیر نیستم. و اینکه میان ما فقط یا خیالات من بوده است یا خیالات دیگران که تمام این زنجیر سالیان را به هم می بافد و می آویزد که اگر تو نبوده ای پس که بوده است که هنوز با خاطرم و خیالم و خوابم از دیروز و حتی با ترانه هایی که می شنوم می آمیزد و می بیند من را که آهسته آهسته می فهمم که چرا همه می دانند که دیوانه ام ؛ دلگیر نیستم و همینطور می ایستم اینجا تا بعد از این همه هرگز ؛ خیال تو را باز هم ببینم و ببینی که عشق بی هیچ دلیلی هنوز هم مقدس است. 4/4/84 دو بغد از نیم شب

نیمکت

نیمکت آنقدر خالی است که باد هم روی آن نمی نشیند و می رود . آن طرف تر کودکی می دود و خیابان به تو می گوید به کجا باید رسید . پرده به تو می گوید چه باید دید و چاله ها می دانند کجا باید پیچید و تلویزیون همه دنیایی است که باید دید و شنید . تمامش این است و شاید برای همه زندگی همین است . پس چرا من به جای پرده و خیابان و تلویزیون خیره ام به این نیمکت و به نیامدنت عادت نمی کنم . 1/4/84

بیهودگی

مثل یک خودرو اسقاطی در کنار یک راه بیابانی ؛ آسوده و فرسوده نشسته ام و با چشمان بی شیشه هر روز همان دیروز را آغاز می کنم تا همیشه . 29/3/84

امید

باغی که شکست مال من نبود اما به نام من بود. اگر چه میوه هایش حرام من و برگ هایش از خیالات خام من و اگر چه درختان اش پیچک ابلیس و زمینش از بارانی بی پایان سیلاب برده و باغبانش سالهاست مرده و دیوارهایش را آب برده ؛ اما من هنوز هم نگاهم بسته است به این در چوبی موریانه خورده که شاید این تقویم همه روزهایش معلوم؛ تولد تو را هم یادش باشد.

سال مرگی

سال مرگی است - به قول قدیمی ها. آمد و کوچه هامان را خالی کرد خانه هامان را چرخید وهمه خند ه ها را خرید با سکه ایمانی پوچ .

خاموشی

نه این که حرفی نیست هست اما برای گقتن نیست. 24/3/84

آرزو

شادمان می شوم اگر وقتی که می میرم نابود شوم بدون هیچ حساب و کتاب ؛ چرا که برای بد بودن هم اندکی بخت ، یارم نبود . 16/3/84

مثل شاعران

دردناک است که مثل شاعران هم نیستم . نه خداحافظی از کسی به یادگار دارم و نه مثل ابر بهار می بارم و نه در شبانه هایم نهال کوچکی از امید می کارم ؛ و نه حتی دلخوشم به صدای پای آب . به اسبی رمیده می مانم که هر چه می دانم از سوارکار و اسب را فقط در خواب شنیده ام . 15/3/84

ترانه

و آن ترانه به یادم آمد که می خواندی برای کسی دیگر و رفتی برای دیروز تا آخر سرنوشت. من اما آنقدر دوستت داشتم که همان ترانه را به یادگار برداشتم. 15/3/84

تو را دوست می داشتم

تو را دوست می داشتم مثل آن روزی که گذشتیم از کنار هم و هنوز هم می شد بهانه ای پیدا کرد برای گفتگوی عاشقانه ای. تو را دوست می داشتم مثل تمام روز هایی که دلم تنگ می شود و می گویم اگر می توانستم و اگر می خواستی فاصله مان چندین و چند فرسنگ نمی شد. تو را دوست می داشتم مثل این زندگی خام که در میانسالی هنوز هم کودکانه می گذرد و نام تو مرا به رویا می برد. و تو را دوست می داشتم به همان اندازه که تو مرا دوست نمی داشتی . 14/3/84

آسیاب

پیرها جراتشان را از دست می دهند و جوانان تاوان شجاعت را با بن بست و شکست و " همین است که هست". و جوان ها پیر می شوند و کودکان جوان می شوند و همه شان همان می شوند و همین . آسیاب سنگی سنگین این سرزمین همیشه پوچ می چرخد ؛ تا ابد. 12/3/84

در ستایش حماقت

یک احمق همیشه خوشبخت است : در قضاوت اشتباه نمی کند ، در مجازات اشتباه نمی کند ، در شنیدن ، دیدن ، فهمیدن ...؛ یک احمق هیچگاه اشتباه نمی کند . 11/3/84