امید

باغی که شکست مال من نبود اما
به نام من بود.
اگر چه میوه هایش حرام من و
برگ هایش از خیالات خام من
و اگر چه درختان اش پیچک ابلیس و
زمینش از بارانی بی پایان
سیلاب برده و باغبانش سالهاست
مرده و دیوارهایش را آب
برده ؛ اما من هنوز هم نگاهم بسته است
به این در چوبی موریانه خورده
که شاید این تقویم همه روزهایش معلوم؛
تولد تو را هم یادش باشد.

Comments

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر