Posts

Showing posts from April, 2007

باور کن

ناگهان از دیروزبازمی گردی با یک سبد گل شاید های قدیمی و من تازه به یاد می آورم .که همیشه گذشته کاغذی بوده است با من خودت را نخواهی برد می دانم .و با تو خودم را دوباره شاید گم نکنم اما همیشه برای آغاز آنهمه روزهای ناباوری .دیر نمی تواند بشود !باور کن

دوباره

از شعرهای تلخم گریزانم و برگریزانم .برمی گرداند به عادت همیشگی چای تلخ سالهاست که انتظار امدنم را می کشد .شادمانی خفته در پایان این بن بست .دستم اما کوتاه ترس است و تداعی تکرار بی حوصلگی ای شام نیم خورده تاریکی و تنهایی پس کی به نیمه شب می رسی تا امیدم عمیق تر باشد به ریشه های دوباره آفتاب؟ نه سرنوشت که سرگذشتم است که عاشقم می کند به فصل سرد زمستان .که افتابش به زمین نزدیک تر است

محبوب من

محبوب من آسمان به ما نزدیک نیست و کسی نمی آید از آن سوی غبار با اسب کهر تیز تاز و شمشیر کهن دشمن گداز و .دستان پاسخی برای اینهمه نیاز همه مرده اند و با این همه زخم .سپرده اند خود را به امواج توفان اهریمن ایمن بنشین حالا و دفتر خاطراتت را چار پاره کن که مسیحای ما .ما را گریه می کند تا بی نهایت صلیب محبوب من آسمان تاریک است و ماه می خندد انگار به زخم های بیشمارمان و ستاره ستاره شب گریه می کند بر اسب های بی سوارمان و دو باره روشن نشده خاموش خواهیم شد .در تنور تنهایی بی نهایتمان محبوب من از دوستت دارم دیگر گذشته ایم - اما .دوستت ندارم هم پاسخ سوال ما نخواهد بود ایمن بنشین .که این شب تا همیشه دراز شده است