Posts

Showing posts from May, 2007

سربازی با پاهای چرخدار

اینگونه تازه رسیده بازگشتنم مثل سربازی با پاهای چرخدار .تنها رد پاهاییست که دیگر نیست مثل یک میخ کوتاه فولادی که میخکوب می کند تصویرت را به دیوار حافظه .روی خروار گذشته های کهنسالی

چگونه می شود

چگونه می شود از عاشقی چشم پوشید؟ وقتی که شکست خورده اند همه عاشقان و تو شاید !تنها کسی باشی که ابروی عشق را نمی بری و چگونه می شود عاشق ماند؟ وقتی که همه عاشقان شکست خورده اند و تو شاید !چیزی مثل همه به خانه می بری

کمی دیر

با اینهمه کمی دیر می شود هر بار .و کمی دیرتر شاید ناگهان گذشته ها ارزشمند شده اند !و غباری که نشسته روی تمام چشم انداز پس همین است توی چشمهایشان می دیدم و زیر پاهای سستی که می دود هر روز سر و ته پارک لاله را و می نشیند روی یک نیمکت خاموش :دانستم سرآخر به یکباره و به خودم گفتم !بی چاره !پیرشده ام

خداحافظی

نیازی به اینهمه دفتر و دستک نیست .با یک بلیط هم می شود جای دوری رفت

باز تو را یافتن

باز تو را می یابم با یک دنیا تردید که آیا بازم یافته ای یا این تنها معجزه امیدواری من است .که به سیاهی چشمانت دخیل می بندد به دریای مدیترانه ات سپرده بودند و من گهواره کوچکت را نسپردم به هیچ کدام از فراعنه و با خدا گفتم هیچ کس نمی خواهد بداند شاید .و امتی برای آوارگی هزارساله باقی نیست پس بگذلر تا من عاشقانه اش دوست بدارم و به لبخند کوچک موسی .دل بسپارم و بگذرم از این مرزهای شاید وقتی دیگر و خدا به درختانم آتشی انداخت و بعد .پدرانه سکوت کرد

رهایی

من آفتاب را ندیده می گیرم من آسمان را ندیده می گیرم من حتی غروب سرخ ارغوان را ندیده می گیرم تا بپذیرم !که عاقبت به خیری به ما نیامده است دیوانگی شاید و رهایی از قید این شمایل تردید .که حمایل اسب دست و پا بریده است همه اما حالا دیوانگی را تبلیغ می کنند نگاه کن !!!دیوانگیمان هم دیگر انحصاری نیست