Posts

Showing posts from January, 2006

...باز هم

باز هم باران بارید و من و تو .اینجا نبودیم هیچ یک تو در سرزمین برف بودی و من اسیر حرف های پرت و پلا از بر می کنم آخرین نسخه حکیمان بیماری را .که تب تجویز می کنند باز هم باران بارید و ما به هم نرسیدیم با اینمهمه که دویدیم و این همه که دیدیم همدیگر را در خواب و بیداری و من در عمق عمیق فراموشکاری سال های بازنشستگی از هر دوی تردید و امید را .به آسانی بیماری بی درمانی طی می کنم .باز هم نیامدی و باران بارید و زمستان گذشت خاطرات کم رنگت را هم شستند میهمان های کم طاقت و نادانی که تمام تعویذ های پوشالی را از برند و .دوزخ را در قاب طلای بهشت ، می خرند .باز هم باران بارید و خواب من تعبیر نشد برای آمدنت دیر نشد اما عاشقت .پیر شد

...سال هاست

سال ها ست که می دانم برای همیشه رفته بودی و دیگر تلخ نیست .یادآوری چند خاطره و خیال از تو گاهی به خنده می افتم !گاهی به خودم می گویم : چه چیز های احمقانه ای گفتم .سال هاست که برای همیشه رفته بودی عادت من است فقط این بخت پست .نگذاشت که جای خالیت پر شود خیلی زود گاهی به گریه می افتم .گاهی به خودم می گویم :بهترین کار من این بود .سال هاست که دیگر با برای همیشه رفته بودی از خواب نمی پرم گاهی به یاد می آورم !گاهی به خودم می گویم : فراموشش کن .سال هاست که با برای همیشه رفته بودی کلنجار می روم 4/11/84

...خدا را شکر

تو چطوری؟ حال من هنوز هم خوب است - خدا را شکر همانطورم که آن روز اول بودم و .با همان نگاه خیره می خندم فقط این چند سالی که نبودی .کمی حادثه ها شکسته ام کردند از خودت بگو ؛ آنجا هوا خوب است؟ اتفاقی هم که نمی افتد اینجا - خودت که می دانی فقط ملخ ها آمدند و مزرعه را خوردند و .گاوهایمان هم از یک بیماری آشنا مردند بچه ها حالشان خوب است؟ خشکسالی هم که مثل همیشه آمد و رفت زمینمان را هم همسایه های مهربان .به نام خود کردند دلم برایت تنگ شده دل است دیگر چه کارش می توانم بکنم؟ خانه را هم که بار قبلی برایت گفتم به بچه ها نگو دلنگران می شوند .آشنا ها آمدند و همه چیزش را بردند اما خدا را شکر - من خوبم .فقط کمی این روز ها بیشتر می خوابم تو و بچه ها کنار هم خوبید؟ پاهایم دیگر جوابم کرده اند این است که دیر می رسم به قبرستان دلگیر نشو سلام بچه ها را برسان .دلم تنگ شده برای همه تان 3/11/84

...اینک اما عشق

وقتی که نمی شد ایمان داشت به چیزی - آن روز ها که از میان ما همیشه یکی بود که دیگری را بیاورد در یاد و آینه تو را به تو تنها نبود که نشان می داد و روز هایت همیشه می رفت به باد در کجدارومریز سنگ و سرمه و ساروج عشق عجیب بهانه ای بود - یادت هست؟ که تمام راه با ما بود و فریاد ما بود و .معیار آرزوهای آزاد ما بود اینک اما عشق ؛ مثل همه چیز ؛ تنها طنین ناقوس شکسته ایست بر تارک کلیسایی متروک .که به آن شیطان هم به وسوسه ای نمی آید حتی ما .چه جمعیت کوچکی بودیم و نمی دانستیم

دگرگونی

.عیار های حادثه تغییر کرده اند به جای فرهنگ امروز ننگ است که افتخار آمیز است و به جای سر این سنگ است که ارزان نیست و به جای عشق و آن همه چیز های زیبایی که یادت هست تنها نیرنگ است که هنوز .اعتباری دارد .عیار های مان تنها شده اند

عادت می کنیم

به دروغ بودن هم عادت می کنیم .مثل دروغ گفتن سرنوشت غریبی نیست .باور کن

سه شعر کوتاه

1 بی دیدن تو بازمی گردم برای دیدنت .شاید 2 در نامه ات به این اشاره کن که اگر نیامدی کدام بهانه دروغ تر است .تا باورش کنم 3 نترس هنوز نرفته ام راه برگشتن را هم اما .بلد نیستم

ما گم شده ايم

ما گم شده ايم لابه لاي اين كوچه هاي تكراري و همه آدم هايي كه ديروز آشنا بودند .و اين روزهايي كه همه مثل ديروزند ما ميان ورق هاي كاهي كتاب افسانه و پاي چوبي واقعيت راهزن گم شده ايم و دنبال دست آشنايي مي گرديم .ميان اين همه كه هي درازتر مي شوند ما گم شده ايم و آفتاب چشمانمان را كور مي كند و غروب ما را مجبور مي كند تا به ياد آوريم .كه سايه ها دستمان را نمي گيرند ما گم شده ايم ميان اين همه كه پيدا شدن نمي خواهند .خيره به چشم انداز شبي كه هنوز در راه است

اگر مي دانستيم

.شنوايي هنر غريبي است اگر مي دانستيم شايد حرفي به هم مي زديم يا براي هم ترانه اي مي خوانديم يا در امتداد نگاه آن روز - اگر يادت باشد - .مي مانديم فاصله مان بسيار شد .اما دريا هم مثل تو سبزآبي است

بدون عنوان

بیهوده زیبا می شوی در این شهر که دیوار هایش همه آینه اند و مردمانش .به تمامی کورند نامه ای باش اینجا بینام ونشانی - شاید .نرسی به مقصدی که نمی خواهی یا تنها آوای آخر یک خداحافظ باش تا رفته باشی پیش از آنکه دلت را .چوب حراج بزنند بیهوده زیبا شده ای در این شهر که مردمانش همه کورند و دیوار هاش .یکسره اینه است