...باز هم
باز هم باران بارید و من و تو .اینجا نبودیم هیچ یک تو در سرزمین برف بودی و من اسیر حرف های پرت و پلا از بر می کنم آخرین نسخه حکیمان بیماری را .که تب تجویز می کنند باز هم باران بارید و ما به هم نرسیدیم با اینمهمه که دویدیم و این همه که دیدیم همدیگر را در خواب و بیداری و من در عمق عمیق فراموشکاری سال های بازنشستگی از هر دوی تردید و امید را .به آسانی بیماری بی درمانی طی می کنم .باز هم نیامدی و باران بارید و زمستان گذشت خاطرات کم رنگت را هم شستند میهمان های کم طاقت و نادانی که تمام تعویذ های پوشالی را از برند و .دوزخ را در قاب طلای بهشت ، می خرند .باز هم باران بارید و خواب من تعبیر نشد برای آمدنت دیر نشد اما عاشقت .پیر شد