Posts

Showing posts from July, 2008
با تو آرزوهایم تازه می شوند و با تو تازه می شوم و پیراهن کوتاه امیدها اندازه میشود به سادگی خاطره باغچه بیل خورده ایلیا
از دستانم ریخت زندگی مثل دانه های تسبیح و گریخت به هر سوی ناشناخته ای که می شد دید و .نمی شد رسید دانه هایی زیر میز یادداشتهای امیدوار و چند دانه روی فرش راه دشوار و .دانه های پراکنده ای هم این سو و آن سوی شاید ها نخ را رها کرده ام و دنبال دانه ها نیستم اما گاه و بیگاه می لغزم و به یاد می آورم همیشه می شد کارهایی کرد که نکردم .و جایی بود که نیستم می شد به کسی گفت که راه تنها یک اتفاق نبود .و تاق بستان تنها اتاق بازمانده از روزگار شادمانی ماست می شد همه این دیده ها را ندیده گرفت .و نشنید آن همه نجوای نسیم پاییزی را تنها اگر به جای ای کاش ها جای پا می گذاشتیم و به جای شاید و باید .یک نهال تازه می کاشتیم زندگی مثل دانه های تسبیح روی فرش گذشته پراکنده می شود .پرا کنده می شود