Posts

Showing posts from July, 2006
بگذار دروغ بگویم تا بی نهایت که اگر چیزی از حقیقت اینجا نیست .لذت شمردن ساعت بماند با من
چه آسان زندگی دشوار می شود وقتی که تمام دلخواه تو تکیه گاه نگاه کسی است که ناگهان .می فهمی که ساعت هاست رفته است
.دیگر شعری نخواهم سرود بس که خط به خط خسته شدم از اینکه میانشان .جای شادمانی دیدنت خالی بود

فریاد

درونم هنوز فریادی است اینبار اگر خاموشم نکند شصت خبردار شیطان روزگار نشانتان خواهم داد که چشمان آسمان با تمام این شوکت و شکوه .از عشق لبریز است

هنوز انگار

هنوز انگار در خاطره ات نمرده ام که به یادم می آیی هنوز وگرنه من تو را سال هاست .که به خیانت خواب هایم سپرده ام

ناقوس

وقتی اولین ناقوس روز یکشنبه پرنده را پر بدهد در آسمان صبح کودکان شادمانه را خواهیم دید که می گریزند از زنجیر زجر مدرسه به سوی خانه های بی حادثه و پروانه های سپید را می بینیم علاف گلهای وحشی دیهیم و دست در دست هم اینبار می رویم تا جایی که از ما خاطره ای خواهد کاشت بر تپه های خاکستری ذهن دیگران که ناقوس را تنها نباید نواخت به پابوس مرگ که گاهی شاید باید هم به خدا و هم به عشق .ایمان داشت

پس از جشن

لیوان های خالی و ظرف های تلنبار آشپز خانه و دلم که بار است از بیهودگی های ترانه و اکنون در سکوت و مهمانی که تمام شده است .دوباره بی تو

ديوار

!يادم رفته اي دوست من .از بس كه نمي داني كجاي كار مي لنگد از بس كه ميان من و تو؛ تو ايستاده بودي فقط آنقدر مطمئن كه انگار مي شود همه ديوار ها را انكار كرد - اما زمان معمار نابغه اي است .براي ساختن حصار هاي بي پايان

عاشقانه

عاشقانه دوستش دارم و دوستم دارد و انكار مي كند – انگار هميشه بر مبناي تعداد گام هاي نرفته بايد فهميد كي به هم مي رسيم از هم به هم نزديكتريم و بيش و كم جايي از خالي هاي بسيارمان پر مي شود با هم اما شايد اين قاعده بازي است اينجا كه ترس رسيدن از درد نرسيدن خوفناك تر باشد براي ما

درد

نمي داني چگونه دردي است عشق هنگامي كه دوستت نمي دارند ديواري ديگر براي گذشتن نيست و چشمانت عاشقانه كور نيست و راه رسيدنت به پوست سحر مثل هميشه دور نيست نمي داني چگونه دردي است عشق هنگامي كه دوستت نمي دارم

بي نيازي

ديگر به عشق هم احتياجي ندارم انگار چارپاره بر صليب بر تپه هاي جلجتا چه مي بينم جز جماعتي كه در كام شب تاريك مي شوند؟ عشقم مي آيد به چه كار؟

دريغ

.دريغا كه زندگي به قيمت عشق تمام مي شود اين است كه تمام هديه ها حرام مي شود و سر انجام آدمي با همه كاميابي ها . ناكام مي شود دريغا كه دوستي عهدي است كه با دشمنان مي بنديم وبا زمان كه بازمان مي دارند از آرزوهامان و تنهايمان مي گذارند آنجا كه از هميشه .محتاج تريم كه سهممان از تمام خدا تنها تنهايي پايداريست كه ما را غرق مي كند در دعاهايي كه مستجاب نمي شوند وبا اين وجود .هرگز از يادمان نمي روند كه هر روز چيز تازه اي كشف مي كنيم براي آسان كردن كارها زندگي هامان اما .اندكي حتي آسان تر نمي شوند و دريغا كه معجزه تولدمان به سادگي مي تواند فاجعه اي باشد .كه در آن بي تقصيريم