افسوس
افسوس که دیگر دیر شده است برای تغییر چیزی در مسیل سیلاب های هر از چند گاه. افسوس که خدای ماه را شکسته ا یم و نشانه های آفتاب را گم کرده ایم و به الهیهات بنده ایم. که جوانیمان را به تمامی به تیمار اسب های بیمار پدرانمان گذاشتیم و در دشت فقط مترسک کاشتیم . که آنقدر منتظر ماندیم تا سوار سرنوشت هم بی قرار شد و گذشت از ما که بت های عاشقانه را شکسته ایم و بی مجلس ترحیم مرده ایم . اما چه شهامتی داشتیم ما که همه باغ های شادمانی را به هرز بردیم و مرزهای پوچی را چه بی انتها کردیم. افسوس که دیر شده است و دیگر پیر و زمینگبر شده ایم. 8/3/84