ایستگاه آخر

تمام دوستانم را رها می کنم
وهمه دوستی هایم را.
چمدانم را زمین می گذارم و
می نشینم و
سیگاری آتش می زنم و
خاموش می شوم.
20/2/84

Comments

Anonymous said…
یاد مسعود کیمیایی افتادم نمیدونم چرا......شرمنده

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر