Posts

Showing posts from November, 2006

شاید

شاید بکارم سیاهی چشمانت را در دشت شب تا بی انکه ببینمت فردا صبح روییده باشی و گیجمان سازی یا اینکه موهایت را دخیل ببندم به درخت بی خاصیت امامزاده ای .تا تمام دعاهای روی زمین مانده مستجاب شوند البته این هم می شود که ایمان بیاورم به کتاب مقدس مژگانت .تا سر اولین کوچه گردنم را بزنند این هم هست که می شود فقط به خنده و بی خیالی بگذرد تمام فرصت هایی که میان ما برباد می روند - یا شاید هم یک گلدان اضافه کنم به گلدانهای شکسته زیر زمین و به خودم بگویم عادت غریبی هم که دیگر نیست !فقط همین

عاشقانه 12

ناگهان دوباره بهار می شوم پشت همین بوته زاری که خار هم کم ندارد و می ترساندم از پابرهنه دویدن - اما اگر باغ بنفشه یادم مانده باشد .عادتم به خارزار یاریم خواهد کرد - می دانم

زندگی

نترس ! من نخواهم مرد ؛ اگرچه رنج دیگرانم می کشد و غم نانم و این آدم های کوفته در هاون ساعت ها مرا خسته می کنند - اما در این جهان حتی اگر میان دو پوچ زندگی تنها معجزه خداوند است

اینطور که پیش می رود

اینطور که پیش می رود عاشقت خواهم شد و خواهم نشست مثل همیشه سر راهی که از ان نخواهی گذشت و خواهم سرود ترانه هایی که نخواهی خواند اما می دانم دستم را پس نخواهی راند و من همیشه مثل دیروز .سردر گم خواهم ماند

پر

پروا مکن ای دوست پروا مکن ای دوست پروا مکن ای دوست که آسمان .پر از شمشیر است