Posts

Showing posts from June, 2007

برهنگی

.برهنه بودم با موهای سیاه بافته امدی و سبدی از بافتنی های رنگارنگ .از رنگهای سبز و زرد و آبی و قرمز گفتم پیراهنی می خواهم .برای تمام فصل هایی که خاطره اند .پیراهنی که گویا نام دیگری هم داشت .برهنه ماندم

برای خواندن ترانه ها دیر است

خوب...شاید این هم درست تر باشد کمی برای خواندن ترانه ها دیر است .و من مثل همیشه بی دعوت به جایی امده بودم ما برای دیگران کمی ناشناس می مانیم به دوستم گفتم و اینکه شیوه های مردم امروز ادم آشنا می خواهد .که ما نیستیم برای دروغ بافتن و هم دروغی یافتن .کمی دیر امدیم و بازار از عروسکهای ما پر شد حالا برای مای واقعی دیگر هیچ باقی نیست .جایی که بشود نشست و از خنده حرفی زد خنده دار است که می گفتیم - وقتی هنوز نو جوان بودیم که اینده شاید پلی به جایی غریب تر باشد جایی که لزوما مثل قصه نخواهد بود و شاید کسی نگاهت نکند که از مهمانی کدام بن بست می آیی به کوچه های رهگذران بارانی های بی باران و همه چیز ارزان تر از همیشه خواهد بود .و بازار از عشق هایی طلایی لبریز خواهد شد از امدن بادهای موسمی قصه می گفتیم و شکستن شیشه های مدرسه تنبیه و تبه کاری .و رفتگرانی که گل را به جارو نمی روبند خنده دار است که از همه خیالاتم که از افسانه هم محال تر بودند .فقط عاشقی بود که ارزان شد

سادگی

سادگی بود شاید و می شد فهمید .کمی اینطرف تر اگر نگاه می کردم اما همیشه که نمی شود مثل جغدها عاقل بود .و مثل گوزنها برای همه شاخ و شانه کشید به هر حال تردید هم حرفی برای گفتن دارد .و اینکه "شاید" لزوما حرف بی خودی در لغت نامه نیست با اینهمه حالا که از هم دورتر می شویم هر چه فاصله مان کوتاه تر می شود؛ به فراموشی نمی روی اما به هر آغوشی که می روی شادمانیت برای من کافیست
دلتنگ توام و دلتنگم نیستی مثل همین موجها که با من و بی من .همیشه زیبایند

رفتم.همین

رفتم . همین و بعد از این خالی می شود از من خیابانی که خالی بوده است از تو پیش از این و .کوچه ای برای دوباره دیدن نیست جایی شاید اشتباه کرده باشم - قطعا جایی باید اشتباهی باشد تا بروید دیواری و بگوید به من !که آخرین گام دوستی همیشه دوستانه نبودن است رفتم . همین و همان که سالهاست که عادت کرده ام .تو نیامده باشی و تابستان باشد

احتمالا برای من کمی دیر است

!احتمالا آدم این دوره نیستم کمی دیر شاید امده باشم ازهمان نسل قدیمی ها .که همیشه از امروز دلگیرند .و همیشه همه کارشان کار انگلیسی هاست با همان خیال ساده که عاشقی هم مرامی دارد .و همان استعاره های کهنه شعر و شمع و پروانه گیج در سبکی وزن سنگین از کنار هم رفتن و سادگی بی دریغ دروغهای تلویزیون و شگفتی دیدار کسانی که هنوز باوری دارند .و هنوز برایشان چیزهایی زبان معیار است احتمالا برای من کمی دیر است .تا بجنبم قطار می گذرد ظاهرا از تمام این مسافرها دست جنباندنی سهم من باشد .و دستمالی برای شستن اشک .احتمالا برای من کمی دیر است

در راه

همیشه باید دیروز می امده ام و .هنوز در راهم شاید تو راست بگویی که این را نوشته اند از پیش برای ما - اما !!با که باید گفت؟ !!من این نویسنده را نمی خواهم