Posts

Showing posts from September, 2007

زخم

از این همه تنها یادگاری زخم؛ روی چمن زاری که آفتاب شبنم را می لیسید - یادت نیست؟ کیست که نخندیده باشد به من شاید در سردرگمی های روزگاری زخم؛ و من که این همه را به بار ننشستم دستم به ضریح قدیس بی افتخاری زخم؛ و نیامدی که رفتی و ان چنان دور که جز حضور کاغذیت مثل مجلس سهراب و اسفندیاری زخم؛ از این همه دیوانگی انتظار .می ماند
برای دوباره یافتنت دیر است ای بی پژمردگی مرده در بستر آرزوهای من

زندگی من

از حادثه لبریز بود و بی مانند اگر چه گاه دشوار و شادی هایش ناچیز بود و گاه مثل چاهی که به پایان نمی رسد هرگز؛ .زندگانی من با این همه جز وقتی که به تو فکر می کنم !همیشه راهی برای توجیه واقعیت هست

پرسه زدن در شاید ها

بربام این هم که هرگز نمی شود از یادم نمی رود هم دیگر نمی آید به کار ساعت شماطه دار و ...زخم انتظار را مرهمی کمی اگر دیروز بودم هنوز با چشمان امروز اگر شاید کمی اگر در تقویم ده سال پیش شاید اما " باید" که نشسته همین گوشه با چوبدست عقربه های طلا کار و ...بوی زهم زخم انتظار را مرهمی اگر .که برای دیدن دوباره دیروز دیگر دیر است پرسه زدن میان ارزو های باداویز .کار من است