زخم
از این همه تنها یادگاری زخم؛ روی چمن زاری که آفتاب شبنم را می لیسید - یادت نیست؟ کیست که نخندیده باشد به من شاید در سردرگمی های روزگاری زخم؛ و من که این همه را به بار ننشستم دستم به ضریح قدیس بی افتخاری زخم؛ و نیامدی که رفتی و ان چنان دور که جز حضور کاغذیت مثل مجلس سهراب و اسفندیاری زخم؛ از این همه دیوانگی انتظار .می ماند