زخم

از این همه تنها یادگاری
زخم؛
روی چمن زاری که آفتاب
شبنم را می لیسید - یادت نیست؟
کیست که نخندیده باشد به من شاید
در سردرگمی های روزگاری
زخم؛
و من که این همه را به بار ننشستم
دستم به ضریح قدیس بی افتخاری
زخم؛
و نیامدی که رفتی و ان چنان دور
که جز حضور کاغذیت
مثل مجلس سهراب و اسفندیاری
زخم؛
از این همه دیوانگی انتظار
.می ماند

Comments

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر