Posts

Showing posts from January, 2009
می دانی کدام چراغ را بیفروزی .هرروزکه من شبانه فراخواهم رسید .که تاریکی را من به تنهایی نبریده ام با تو پریده ام از سر دیوار .و سایه بالهای ما ارزوی دیرین این بتکده خواهد شد به تمام استعاره های حافظ قسم که شعرم چه صادقانه می خندد به تمام تفسیرهای دروغ و دورویی .که واقعیت بی پروایی را انکار می کنند اسان بمان که اسودگی نه در تن اسانی که در ارزانی ایمان خفته ماست به عشق و بازیگوشی که سواردیوانه حتی اگر بر اسب چوب خوب این خدای دروغ را خواهد راند .روزی که وعده ما از دروغ کتاب هم نزدکتر است اسان بمان که عشق هدیه ما نه به یکدیگر که به تمام چشمان منتظری است .که بیماری را عادت دارند

مهتاب تاریک

من مهتابم تاریک .مثل خوابی که به یادت هم نمی اید صبح منگ و دشوار کورمال در جستجوی جایی که هنوز بازنگشته است .از عمق تاریخ تارتاتار و شمشیر دیر اگرچه همنفسی یافته ام و بافته ام .پروانه بی پروایی هایم را به موهایش اما مثل تمام آتشکده های خاموش شهر شراره های شاید و باید رامی شمرم در عمق ناممکن های خدایا پس کی؟ اوخ که گلوهای بریده شاهد ما بوده اند و دختران بیابان زده و .اینهمه نشانه که ما را به ریشه هایمان باز می گردانند همگان می دانند همگان می دانند همگان می دانند که عشق از ابتدا دشوار بود اسان اما اگر گرفته ام ازدست سنگ های فیروزه از سرکاهلی اهریمن است شاید که برای فردا دندان تیز می کند- اما ما که ترسو نبوده ایم .مردن پای چنار زیارت نگاه توگناه ما نخواهد بود از خواب پریشان نترس که لالایی قرن های خفته دیو را اگر که به خواب نبرده است .سیاوش را زنده خواهد کرد .میدانم