مهتاب تاریک

من مهتابم
تاریک
.مثل خوابی که به یادت هم نمی اید صبح
منگ و دشوار کورمال
در جستجوی جایی که هنوز بازنگشته است
.از عمق تاریخ تارتاتار و شمشیر
دیر اگرچه همنفسی یافته ام و بافته ام
.پروانه بی پروایی هایم را به موهایش
اما مثل تمام آتشکده های خاموش شهر
شراره های شاید و باید رامی شمرم
در عمق ناممکن های خدایا پس کی؟
اوخ که گلوهای بریده شاهد ما بوده اند و
دختران بیابان زده و
.اینهمه نشانه که ما را به ریشه هایمان باز می گردانند
همگان می دانند
همگان می دانند
همگان می دانند که عشق از ابتدا دشوار بود
اسان اما اگر گرفته ام ازدست سنگ های فیروزه
از سرکاهلی اهریمن است شاید
که برای فردا دندان تیز می کند- اما
ما که ترسو نبوده ایم
.مردن پای چنار زیارت نگاه توگناه ما نخواهد بود
از خواب پریشان نترس
که لالایی قرن های خفته
دیو را اگر که به خواب نبرده است
.سیاوش را زنده خواهد کرد
.میدانم

Comments

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر