Posts

Showing posts from August, 2006

برای گریستن زود است

.هنوزهم برای گریستن زود است بارانی خواهد بود که همه خیس خواهیم شد و به جستجوی نوح خواهیم رفت و :فرشتگان به ما خواهند گفت ...اکنون تنها کسانی برای شستن گور ...اینک تنها شاید مرهمی برای زخمهای ناسور حالا شاید کشتی پهلو گرفته باشد جایی اما چه دور...اما چه دیر جهان .دیری است که فرسوده است

کمین

به کوچه های شعر گریخته ام .در تاریکی شب های شاید ها کجا کمین کرده ای؟ .من لای سایه های انتظار آویخته ام

تنها نیستی دوست من

!تنها نیستی دوست من .حتی اگر تنها باشیم هردومان کسی هست که هر روز تماشایت می کند و .بی هیچ اعتراض افشا می شود در سخنی کوتاه شاید کمی رنجور شاید آنهمه که می گویی دور شاید مثل گذشته ها ...نشانه ای به غم هایی بی منظور !تنها نیستی دوست من در تنهایی ما هنوز :چیزی برای نشکستن هست اینکه با تمام نفرین ها .رودخانه ای برای پل بستن هست

غریبه

معلوم است که غریبه ایم شاید از لهجه ناهنجار نگاهمان یا از لبخندی که به موقع نمی زنیم شاید هم از این بی پروایی عشق که مثل یک گویش از یاد رفته . می دود لای جمله های معمولی شاید هم از همین سادگی بی دریغ که اگر می شود با تو حرفی زد .پس با هم غریبه نمی شود باشیم معلوم است که غریبه ایم در جایی که برای آشنا بودن .باید آشنا بود از پیش
مثل من انگار کسی ناگهان برایت هیچ شده است و گیج مانده ای برای چند وقت که جهان چه چاه تاریکی است گاهی .که کهکشانی هم گم می شود در آن پس اینبار بیا - اگر می خواهی - با هم تا به نام هر کهکشانی که می میرد ستاره ای - شده از جنس مقوا حتی .بسازیم و به شب بیاویزیم

خالی

خالی مثل یک کاسه سوراخ؛ .هیچ دریایی دیگر مرا پر نخواهد کرد

باریکه نور

در میانه تاریکی اتاقم نور باریکی تابیده است از پنجره و روشن می کند کلماتی را .بر قابی که ندیده ام سال هاست .مهتاب آیا...؟ می پرسم .در خواب آیا ...؟ می ترسم یا آفتاب آنگونه که همیشه هست در رویاهایی که به دیوار می فشارند و شب را هیچ می شمارند و در تلنبار تاریکی .شب را سست می کنند در باورم نور باریکی به قدر کلماتی کوتاه اگر اینبار شاید که پنجره بشکند و سر بزند آفتاب در آستانه آخرین آرزوی به جامانده .از دعای بی ادعایی بر محراب