غریبه

معلوم است که غریبه ایم
شاید از لهجه ناهنجار نگاهمان
یا از لبخندی که به موقع نمی زنیم
شاید هم از این بی پروایی عشق
که مثل یک گویش از یاد رفته
. می دود لای جمله های معمولی
شاید هم از همین سادگی بی دریغ
که اگر می شود با تو حرفی زد
.پس با هم غریبه نمی شود باشیم
معلوم است که غریبه ایم
در جایی که برای آشنا بودن
.باید آشنا بود از پیش

Comments

Khodaparasti said:
شعر هایت زیبا تر شده اند و غمگین تر هم.فضای شعر هایت دارد شبیه فضای شعر های خودم می شود و این ناراحت کننده است که احساس می کنم کسی دیگر دارد به همان نومیدی می رسد که زمانی من تویش غرق شده بودم...


narahat konanade chera?khodam gaman mikonam ke doerist ke bayad tey kard.
in gofteye shoma mano be yade sohbate dusti mindaze ke mo'taghede,gham ham ozve joda napaziri az zendegist,va be donbalesh nomidi ham.dar dorei gham shayad kami porrang tar hozur dashte bashe,amma hozooresh hamishegist,va az nazare man kamabish jodanapazir az ruzmaregi.

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر