Posts

Showing posts from April, 2006

اتوبوس

در اتو بوسی که به جایی نمی رود انتظار ایستگاهی برای پیاده شدن دیوانگی است - عزیز من فقط یادت نرود .برای نرسیدن به کجا بلیت می خریم

برای مردن

!آمده ام که بمیرم ؛ باور کن اما نه آنگونه که تو می ترسی خشک و خاموش در خاک وخاشاک؛ که با سکوتی که از دیروز آغاز کرده ام - من نام تمام شورها را شر می کنم و یاد تمام خاطره ها را خطر می نامم و جادوی اثیری عشقی که به یادم هست را در تهیدستی تماشای تاریخی تلخ .بی اثر خواهم کرد اما تو یادت باشد جنگی که در آن شکست خوردیم - با همه رنجی که بردیم و می بریم- برای پس گرفتن خاک مقدسی بود .که بر باد می دهیم

شعر کوچه

از جنس شما اگر بودیم عالی بود جهان به تخممان هم نبود و زمان .بی خیال ما می گذشت اما از جنس شما نیستیم و جهان به تخمش هم نیستیم و زمان .بی خیالمان می گذرد

نامگذاری

ما که محتاج هم نبود ه ایم مثل ترانه ها یا مثل قاعده های ریاضی یکی پشتیبان دیگری و نه حتی اینکه مثل داستان های جن و پری .تمام واقعیت هایمان خیالی باشند رسیدن نامه ای به اشتباه هم نبود ه ایم که کنجکاوی دانستن بیچاره مان کند یا دیدن ناگهانی کسی که می گذرد با هدیه ای که لا اقل بپرسیم آن را کجا می برد؟ ما حتی شوق پیدا کردن صاحب یک عکس .هم نبوده ایم که پیدا کنی جایی ما شاید به سادگی جمله بی معنایی در خواب از سر اتفاق روبروی هم افتادیم و به روزی که هیچ روز مهمی نبود .نامی به یاد ماندنی دادیم

یادآوری

به روز هایی فکر کن که با هم نبود ه ایم؛ آن کافه کوچک گوشه خیابان روز باران ریز یا آن کوچه خلوت و پر برف شاید هم فقط ایستادن کنار پنجره ای .که من نمی گذشتم از روبروی آن به کودکی هایت که بی خیال من می رفت یا به همکلاسی های روپوش های آبی روشن به سفر هایی که رفته ای شاید یا به خوابی که دیده ای یک شب به عابری که زود می گذرد از کنار تو .خیال هم نمی کنی شاید او من بود و تمام کسان دیگری که من نیستند و تمام جاهایی که من نیستم و تمام کسانی .که تو نیستند

عادت

مثل یک عادت کوچک که بیادت هم نمی آید .کنج سبد خاطره ها مانده ای و نمی روی به همین سادگی هنوز خیالم می شوی و به همین سادگی هر روز فراموشت می کنم و به همین تازگی انگار رفته ای از اینجا و من برای با هرکسی هم که باشم؛ .برای همیشه تنها شده ام

بی رویا شدگی

.پیغام تازه ای که ندارم می جنگم و تسلیم نشده ام هنوز اگرچه دیگر برای پایان .بهانه ای هم لازم نیست اما بی شاخه های بلند خوابهایمان- آیا -زندگی را می شود-به من بگو تا کجا تاب آورد؟
فرصتی پیش آمده که نگاه کنم به گذشته دور ادور بی آنکه آه بکشم برای از دست رفته ها یا دلخور باشم از اشتباهی کوچک ...یا حتی بخواهم بگویم ای کاش اگر می شد دردناک شاید نباشد اما این .یعنی که پیر شده ام

...شاید که

پس آینه شاید که معنایی دارد جز نمایش در ها و دیوارها و شاید بشود پنجره ها را کناری زد اگر تنها به تماشا اکتفا نکنیم و فرصت کوتاه فاصله را مثل همیشه حاشا نکنیم و برویم این بار تا ساعتی به وقت جایی دیگر به گره زدن زنجیر طلای موهایت سرگرم شویم و میان این همه ناخشنودی به شاید دیدن یک فیلم سیاه و سفید دلخوش باشیم

حاشا نمی کنم

.حاشا نمی کنم که هنوز دوستت دارم تنها این بار فاصله ها سنگین کرده زبانم را وگرنه نام تو را هنوز در پنجره ها جستجو می کنم .هر روز

باز هم نخواهم گریست

من باز هم نخواهم گریست وقتی که برای هزار و یک همیشه دیگر با من نخواهی بود و افسانه های زیر گنبد کبود .فرسوده ترین پنجره ها را باز نمی کنند وقتی که پشت دیوار گلی ما زیر باران نایستاده ایم و در آن روز موعود .هیچ یک سرقرارمان نیامده باشیم شاید هم آمده باشیم و روز موعودی اما نباشد برای ما و نادیده بگیریم داستان تنهاییمان را که به تاوان زندگی در میانه اشتباه و زمانه اشتباه و به گناه عشقی که برایش دیر است .در جیب فرو ببریم دستانمان راو بگذریم بگذریم که من باز هم نخواهم گریست و تا ابد به فرصت جاویدانگی از دست رفته می اندیشم و .کاری از پیشم نخواهد رفت

جمعه

مثل آدم های روز جمعه دنبال چیزی می گردم .که باید خریده باشم دیروز

...با این همه

با آن همه که گذشته شدیم و با این همه که از تو گذشته ام من تن شاید باور کرده است که مرده ای در من من اما هنوز .باور نکرده ام

نمي شود

.نمي شود بعضي كارها را نكني مثل همين سرك كشيد نت از پنجره .با اينكه مي داني كسي آنجا نيست يا اينكه گاهي دوباره نامي را زمزمه كني و مزمزه كني كهنه عشقي فرسوده را .كه به طعم آب لوله خانه هاي متروك مي ماند نمي شود كه رها كني زخم ناسورت را آرزو هاي دورت را- هر چه هم كه نا ممكن يا خيره نشوي گاهي به ديوارها و بگويي شايد ميان اين همه سيمان در جادويي هست كه باز مي شود روزي و تمام گذشته هاي به ناخودآگاه سپرده .دوباره آغاز مي شود نمي شود گوش به زنگ نباشي كه انگشتانش روي زنگ خانه فشاري بياورد و يكبار .براي همشه دلتنگ نباشي نمي شود اما اگر مي شد ...خنده دار است ولي .همين " اما اگر مي شد" است كه نمي گذارد بشود