نمي شود

.نمي شود بعضي كارها را نكني
مثل همين سرك كشيد نت از پنجره
.با اينكه مي داني كسي آنجا نيست
يا اينكه گاهي دوباره نامي را زمزمه كني
و مزمزه كني كهنه عشقي فرسوده را
.كه به طعم آب لوله خانه هاي متروك مي ماند
نمي شود كه رها كني زخم ناسورت را
آرزو هاي دورت را- هر چه هم كه نا ممكن
يا خيره نشوي گاهي به ديوارها
و بگويي شايد ميان اين همه سيمان
در جادويي هست كه باز مي شود روزي و
تمام گذشته هاي به ناخودآگاه سپرده
.دوباره آغاز مي شود
نمي شود گوش به زنگ نباشي كه انگشتانش
روي زنگ خانه فشاري بياورد و يكبار
.براي همشه دلتنگ نباشي
نمي شود اما اگر مي شد
...خنده دار است ولي
.همين " اما اگر مي شد" است كه نمي گذارد بشود

Comments

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر