برای مردن

!آمده ام که بمیرم ؛ باور کن
اما نه آنگونه که تو می ترسی
خشک و خاموش در خاک وخاشاک؛
که با سکوتی که از دیروز آغاز کرده ام - من
نام تمام شورها را شر می کنم و
یاد تمام خاطره ها را خطر می نامم و
جادوی اثیری عشقی که به یادم هست را
در تهیدستی تماشای تاریخی تلخ
.بی اثر خواهم کرد
اما تو یادت باشد
جنگی که در آن شکست خوردیم
- با همه رنجی که بردیم و می بریم-
برای پس گرفتن خاک مقدسی بود
.که بر باد می دهیم

Comments

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر