Posts

Showing posts from May, 2011
شب در موهای تو تاب می خورد و من تاب می آورم این چارچوب چندش زمانه را با تو
مثل یک افعی سیاه پیر برمزار خود چمباتمه زده ایم آزارمان به کسی نمی رسد اما تنها تنهاییم
آری و نه ؛ هیچکدام که شاخه های ما را تبر که ریشه های ما را کرم که دعاهای ما در درازای این تاریخ تلخ تاب اوردن بیماری بیابان بی اثر ما درختیم همه درختیم درخت بی ردپایی که برود به جایی و بی ثمر
در کوچ های معما آب شدیم یادش بخیر آموخته های ساده کودکی خراب شدیم
آه من درختم، درخت می سوزم در شعله های زرد این پاییز و در اشتیاق بازیگوشی هایی مانند این باد سرد بی پیر چشم می دوزم در چشمان کوهستان برفگیر
مهتاب نیستم که بادم ببرداز روی آب به لکه آب بارانی می مانم اول صبح پا نخورده و خنک امیدوار اینکه باشم در سبزه زاری دوردست... اما اگردر کوچه ای پرگذر هم باشم به آفتاب و باریدنی دوباره امیدی هست
هنوز هم بیدی در باد می آشوبد دلم را نه دلتنگ لیوان های چای نخورده ام و نه دلتنگ جاهای نرفته و نه حتی نگران جمله های شکسته در چمدان... شادمان ایستگاهی ام که قطارم به آن رسیده است با دستان پر از سوغات و ساعت فقط گاهی می اشوبدم بیدی در باد
من واژگان شعری هستم درباره تو همین
ما از اینجا نرفته ایم فقط پنهان شده ایم پشت سایه هایمان که تن همیشه فریبنده تر است و سایههمواره زنده تر و آفتابی که در شعر پیش دزدیده شد نیست تا رسوایمان کند
شب همان روز است یادت باشد خورشیدش را فقط دزدیده اند
پوک هم که باشد درخت زیبا می کند چشم اندازی را

عاشقانه

بید مجنونت را که باد می آشوبد دشت پربار می شود از قاصدک های خیس که بر صحنه سبز بهاری تازه می رقصند و پرنده پر می شود در کاسه آسمان- انگار بهار همیشه در حال رسیدن است و از شاخه نمی افتد
ما به عشق تو ایمان داریم حالا اگر جهانی بشکند در کاسه بی کسی هایمان با لبخند می گذریم
ما را که به شاخه های خشکیده این درخت بسته اند انتظار سرسبزی تنها آزادی ماست
به خشم های کوچکت سوگند که زندگی هرگز کهنه نمی شود و حتی اگر دروغ باشد عشق از ستبری واقعیت این تبر سرسبزتر است
از نو آغاز می شوم با جرات و هراس مثل شاخ و برگ های بادآویز بید دوباره آغاز رقص رقصان امیدی که همیشه ناپدید می شود و پیدا ...می شوم همیشه دیر نیست پس بیا تا بپروریم با هم امید های و اهی را که شاید راهی را از میان این همه پوچ و پلشت بگذریم