Posts

Showing posts from March, 2008

بی تاب

از تو خاطره بسیار دارم و با تو !خاطره هیچ این است که خالی می شود تنگ از ماه و ماهی و مهتاب .و می روم

مانا

از ماندنی ها تو مانده ای و .همین ارزوی با تو بودن وگرنه سالهاست !که دیگر ارزو یی نمی کنم
گفتنی بسیار است هیچ اما...هیچ درو نکردیم از انهمه که کاشتیم جز همین سایه هایی .که تازه نیستند من اما هنوز ایمان دارم به راه عشق پای همین پنجره ای که بسته خواهد ماند .شاید
!نگاه کن .باز هم تنهایی را به سال تازه می بریم
مثل یک ارزوی محال ازهمه چیز زیباتری وناممکن تر

خستگی

دلم گرفته است سخت و یادم نمی کند کسی و یادی نمانده در خاطرم که نباشد .کهنه و ناسور هنوز هم زنده مانده ام زیر خاکستر سالهای خاکستری ونه خاموشم می کند نم بارانی و نه .گر می گیرم از هیزم اگرهای بی پایان حتما یک کوچه پایین تر می پیچیدم باید و می رفتم و .با تمام این واقعیت های زشت دست میدادم باید همان روزها که می شد همیشه کودک ماند می ایستادم در همین کوچه های کوچک اجری :و به گلدان کاکتوس اب می دادم و می گفتم روزی شاید این بوته های ارزوهاشان خار .بنفشه می شوند و گل می دهند شاید ان روزها برای ندانستنم دیر نبود و می شد میان این خیل خاکستری و خار .ریزه خوار سفره عادت باشم می شد اگر می خواستم و اکنون نه پشیمانم و نه افتاده از پا و نه در ارزوی بازگشت پریشانم مثل یالهای باداویز اسبی !که سوارش مرده است

رسم زمانه

مي بايد از رفتن بگويم و انكار كنم همه زيباييت را و ان نگاه تاريك در زير ابشار مژگانت و لبخند هميشه پنهانت و .سادگي بي دريغ و اسانت همين است رسم زمانه ما واداب روزگاري كه در ان شكستن افتخاري براي سنگ هاست و بريدن و دريدن و گنديدن .واژه هاي اول فرهنگنامه ها شده اند بايد بگويم كه چه بدي ها كرده اي با من .و از اين جمله هايي كه رسم ترانه هاي امروزيست بايد هميشه تو مقصر باشي و من از گناه تو گذشته باشم هزاران بار انگار .رسم اين زمانه همين طور است بايد به همه بگويم: آه من چه خوب بودم و تو زهري بودي كه ناشناخته نوشيدم و عاقبت سادگيم را ديدم و .بيهوده با سرنوشت جنگيدم ادم هاي امروز اينجور مي گويند و اسان و شادمان مي گذرند اما تنها يك مشكل اينجا هست من ادم كهنه اي هستم و .مال ديروزم
شب ايستاده زيرسايه سار مژگانت به جايي راهم نمي برد و كسي نمي گذرد .از گناهم كه هميشه دير مي ايم از سر ديوانگي است - مي داني كه- اين بيهوده بافتن خيالات كودكانه به شرابه هاي در هم اويز موهايت و ارغواني عميق ارزوهايت و در نهايت اينكه غريبه مي شويم تا شايد همين فردا ولي به تو با خنده مي گويم فردا كه هنوز نيامده است! از سر ديوانگي است - مي داني كه - و از سر اين عادت خاموش ماندن هنگامي که زخمها عميق ترند.