برای خواندن ترانه ها دیر است

خوب...شاید این هم درست تر باشد
کمی برای خواندن ترانه ها دیر است
.و من مثل همیشه بی دعوت به جایی امده بودم
ما برای دیگران کمی ناشناس می مانیم
به دوستم گفتم
و اینکه شیوه های مردم امروز ادم آشنا می خواهد
.که ما نیستیم
برای دروغ بافتن و هم دروغی یافتن
.کمی دیر امدیم و بازار از عروسکهای ما پر شد
حالا برای مای واقعی دیگر هیچ باقی نیست
.جایی که بشود نشست و از خنده حرفی زد
خنده دار است که می گفتیم - وقتی هنوز نو جوان بودیم
که اینده شاید پلی به جایی غریب تر باشد
جایی که لزوما مثل قصه نخواهد بود
و شاید کسی نگاهت نکند که از مهمانی کدام بن بست
می آیی به کوچه های رهگذران بارانی های بی باران
و همه چیز ارزان تر از همیشه خواهد بود
.و بازار از عشق هایی طلایی لبریز خواهد شد
از امدن بادهای موسمی قصه می گفتیم
و شکستن شیشه های مدرسه تنبیه و تبه کاری
.و رفتگرانی که گل را به جارو نمی روبند
خنده دار است که از همه خیالاتم
که از افسانه هم محال تر بودند
.فقط عاشقی بود که ارزان شد

Comments

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر