دل ما که چیزی نیست

همه چیز دارد می شکند
دل ما که- این وسط- چیزی نیست.
رخت هایمان را باد می برد و
بخت هایمان را ابلیس.
گل هایمان را آفتاب
می سوزاند و خانه هایمان را آب
می برد ودوستی هایمان را کاغذ
می بُرد و فاصله هایمان را نقشه
زیاد میکند.
تنها دل خوشیم به اینکه
که در این شهر متلاشی
آنچه که هست
اوج خلاقیت فراموشی است.

Comments

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر