از دستانم ریخت
زندگی
مثل دانه های تسبیح و گریخت
به هر سوی ناشناخته ای که می شد دید و
.نمی شد رسید
دانه هایی زیر میز یادداشتهای امیدوار و
چند دانه روی فرش راه دشوار و
.دانه های پراکنده ای هم این سو و آن سوی شاید ها
نخ را رها کرده ام و دنبال دانه ها نیستم
اما گاه و بیگاه می لغزم و به یاد می آورم
همیشه می شد کارهایی کرد
که نکردم
.و جایی بود که نیستم
می شد به کسی گفت که راه تنها یک اتفاق نبود
.و تاق بستان تنها اتاق بازمانده از روزگار شادمانی ماست
می شد همه این دیده ها را ندیده گرفت
.و نشنید آن همه نجوای نسیم پاییزی را
تنها اگر به جای ای کاش ها
جای پا می گذاشتیم و به جای شاید و باید
.یک نهال تازه می کاشتیم
زندگی مثل دانه های تسبیح
روی فرش گذشته
پراکنده می شود
.پرا کنده می شود

Comments

Anonymous said…
mmm, man kheili az post hato khondam, az bazia khosham omad va kheili ha ro ham kheili dost dashtam... jedan khob minevisi, ehsasatet jaryan dare va ravone... in yek hosne, ghadre ehsaseto bedon doste weblog nevisam ;)

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر