...اینک اما عشق

وقتی که نمی شد ایمان داشت
به چیزی - آن روز ها
که از میان ما همیشه یکی بود
که دیگری را بیاورد در یاد و
آینه تو را به تو تنها نبود
که نشان می داد و
روز هایت همیشه می رفت به باد
در کجدارومریز سنگ و سرمه و ساروج
عشق عجیب بهانه ای بود - یادت هست؟
که تمام راه با ما بود و فریاد ما بود و
.معیار آرزوهای آزاد ما بود
اینک اما عشق ؛ مثل همه چیز ؛
تنها طنین ناقوس شکسته ایست
بر تارک کلیسایی متروک
.که به آن شیطان هم به وسوسه ای نمی آید حتی
ما
.چه جمعیت کوچکی بودیم و نمی دانستیم

Comments

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر