رهایی

من آفتاب را ندیده می گیرم
من آسمان را ندیده می گیرم
من حتی غروب سرخ ارغوان را ندیده می گیرم
تا بپذیرم
!که عاقبت به خیری به ما نیامده است
دیوانگی شاید
و رهایی از قید این شمایل تردید
.که حمایل اسب دست و پا بریده است
همه اما حالا دیوانگی را تبلیغ می کنند
نگاه کن
!!!دیوانگیمان هم دیگر انحصاری نیست

Comments

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر