محبوب من

محبوب من
آسمان به ما نزدیک نیست و کسی
نمی آید از آن سوی غبار
با اسب کهر تیز تاز و
شمشیر کهن دشمن گداز و
.دستان پاسخی برای اینهمه نیاز
همه مرده اند و با این همه زخم
.سپرده اند خود را به امواج توفان اهریمن
ایمن بنشین حالا و دفتر خاطراتت را
چار پاره کن که مسیحای ما
.ما را گریه می کند تا بی نهایت صلیب
محبوب من
آسمان تاریک است و ماه
می خندد انگار
به زخم های بیشمارمان و ستاره ستاره
شب گریه می کند بر اسب های بی سوارمان و دو باره
روشن نشده خاموش خواهیم شد
.در تنور تنهایی بی نهایتمان
محبوب من
از دوستت دارم دیگر گذشته ایم - اما
.دوستت ندارم هم پاسخ سوال ما نخواهد بود
ایمن بنشین
.که این شب تا همیشه دراز شده است

Comments

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر