بعد از این همه هرگز

از اینکه نیامده ای که هیچ
و اینکه بیادم نبوده ای هیچ و
حتی نگفته ای یکبار
حرفی که دلخوشم کند هیچ و هیچ وقت
در گذشته هایمان نشانه ای نبوده است
که من برای تو معنایی داشته ام - هیچ ؛
دلگیر نیستم.
و اینکه میان ما فقط یا خیالات من بوده است
یا خیالات دیگران
که تمام این زنجیر سالیان را به هم می بافد و می آویزد
که اگر تو نبوده ای پس که بوده است که هنوز
با خاطرم و خیالم و خوابم از دیروز
و حتی با ترانه هایی که می شنوم می آمیزد و می بیند
من را که آهسته آهسته می فهمم که چرا
همه می دانند که دیوانه ام ؛
دلگیر نیستم و همینطور می ایستم اینجا
تا بعد از این همه هرگز ؛
خیال تو را باز هم ببینم و ببینی که عشق
بی هیچ دلیلی هنوز هم مقدس است.

4/4/84
دو بغد از نیم شب

Comments

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر