پنجره

پنجره ای آویخته
میان شکستن و نشکستن
.چشمان بسته ام
دوری دوستی می آورد و نمی آورد
که می برد و می برد گاهی
.مثل ساتور سنگین سلاخی
با این همه زنجیر دیگر حاجت استخاره نیست
که پروانه ها پیله می شوند و کرم ها
.به آسمان می روند
پنجره ای آویخته
میان بستن و نبستن
.دل شکسته ام

Comments

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر