امروز...

آدم هایی که به آنها اعتماد دارم اندک شده اند.
از بس که جهان آبرویمان را
می شوید و می برد.
و به کسی نمی گویم سلام
که برای سلام کردن اول باید
گردنی خم کرد.
دیگر برای گفتن دردهایمان حتی
اسطوره ها هم کفاف نمی دهند.
نامه های صمیمی که جای خود دارد .
میان هر دو نفر از ما
دیوار نا نوشته ها بر پاست
و ازآن خانه قدیمی ما
تنها دودی پراکنده در آسمان
برجاست.

Comments

Anonymous said…
درود بر تو اي مرد باحال!!!!

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر