امروز هم

امروز هم نام تو را خط می زنم
از روی دیوار.
حالا شده دو هزار سال آزگار
که نه مرگی بی اخطار امده است
نه شهسواری آهن پوش از سر دیوار
و نه تو لبخندی زده ای.
به دیگران که نگاه می کنم
قربانی آبشار طلای موهای تو که نمی شوند
یا قربانی باران سیاه موهای دیگری.
میدان هم که مثل همیشه خالی است
وباد است که روزنامه می خواند و من
عکس یکی از آگهی های ترحیمم.
همیشه انگار این منم که می شکنم فقط
ونام تو را خط میزنم.

Comments

Anonymous said…
بابا ردیف خیلی با حال بوذ این دو سه تا! رفتم تو کار چاپشون!
Anonymous said…
سلام بهزاد
منو يادته ؟
خوشحالم كه مي‌نويسي
به اميد ديدار
Anonymous said…
salam agha tabrik migam
sheraye toopi neveshti
nima

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر