رهگذر

عابری می گذرد
از میان کوچه های من.
می کند از دیوار ها و در
همه اعلامیه های ترحیم را.
و به در ها می گوید
آدم از قفل دلش می گیرد.
وبه پنجره ها:
پرده هم همیشه زیبا نیست.
به همه دیوارها می خندد
ویه چراغ تیر چراغ
دخیل می بندد.

Comments

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر