شاید

شاید که من اشتباه می کنم
و این کوچه ها زشت نیست.
همه شادمانند وشیون کلاغ
فقط از خاطر من می گذرد.
شاید آنطور که خواهر من می گوید
می شود با بستن چشم
یا رها کردن خود
روی این قایق بی وزن سراب,
آسان بود.
وتمام عالم آنوقت به من
آفرین می گوید.
شاید اما دل من می خواهد
بشود تابنشینیم برای یکبار
-در خیابان ,در شهر-
وبه هم خیره شویم ودل باد
روی موهای تو مواج شود.
وهمین خواسته کوچک من
زیر این وزن سراب
آسان نیست.

Comments

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر