خواب اقاقیا

یک درخت اقاقیا گوشه خرابه هنوز هست
وچند بوته گل بی نام ونشان.
نامی برایشان انتخاب می کنیم
-وقتی تو بیایی-
ودرخت اقاقیا را تو صدا می زنیم.
پاهایمان را
-آنشب -
آزاد می کنیم تا برقصند
و به شوخی می گیریم افسانه ها را.
شاید -اگر اجازه بدهی -
سایه ها را مهمان کنیم به استکانی شراب
و بگوییم به قناری های در خواب:
- برای ترانه هیچ وقتی دیر نیست .
به لباسهایمان می خندیم
وچشمک می زنیم به آدم های کوچه
و به شوخی می گوییم:
-ما از آسمان آمده ایم.
باور می کنند و به آسمان می روند
و خدا
- برای نخستین بار -
به ما می خندد.

Comments

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر