مه

روزی برایت خواهم نوشت
که مه چه زیبا بود در خیابانتان امشب و من
دلم به قدر مجال هم صحبتیمان
تنگ بود و معجزه ای می خواست
.به کوچکی لبخندت میان گریه ای فروخورده
اما فرشتگان سرگرم سفره سفر یلدا بودند و
عابران کوچه های مه
.همه تنها بودند و چیزی نمی گفتند
یلدا بود و رهگذر تنها بود و
فقط نور چراغ های کم سو بود و
خیابان بی پایان روبرو بود و
روزی برای تو خواهم نوشت
که مه در خیابانتان امشب
.چقدر بیهوده زیبا بود

Comments

kheili ghashang bud va cheghadr khundanesh hesse ashenayi behem dad.
mesle un lahzehayi ke daghighan be hamun chizi barmikhori ke behesh niaz dari!!!
mano bord be tehran, va tasavvore nakhodagahe khiabane ashenaye meh gerefte
kheili ziba bud, amma na bihude!
merci

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر