می آیی؟

.می خواهم و نمی خواهمت
مثل قاعده های جبر دبیرستان
به چکارم آخر می آیی؟
جز ترس آخر سالی که همیشه مردودم و
سال دیگری که همینجا هستم و
.دستم لای همین کتاب کهنه می ماند
به چه کارم آخر تویی که نمی مانی
می آیی؟
مثل رنگین کمان ناگهانی هر باران
یا آن شادمانی های کوچک کودکی هامان
یا حتی مثل تمام این همه چیزی که می دویم و آخر هیچ
گیج که آیا راه دیگری هم داشتیم؟
به چکارم آخر تویی که نمی دانی
می آیی؟
جز خاطره ای برای لبخندی شاید
یا چشمانی برای نقاشی های گوشه دفتر
.و یا نامه ای برای کسی دیگر
به چکارم آخر تویی که نمی آیی
می آیی؟

Comments

binazir amma delgir!
hesse ashenayie, talkh o shirine darham...

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر