شب تا کی

سحر کجاست و کی آفتاب می شود؟
کی این سردرگمی آیا روز است یا شب
عوض می شود با روزی که تب کنیم و شاید
.بمیریم اما دلخوش
هزار سال آزگار است انگار
که "تفتوک" می خورم و تف گرما یم می برد
به بازار بازیچه های بازمانده به یادگار
از دیداری که اتفاق نیفتاد اما من
.خاطره ها دارم از آن
سحر کجاست و کی این شب می رود و
پشت نخل ها پنهان می شود و من
به یاد می آورم که باهم
قدم به قدم ساحلی سپید را راه می روم؟
سحر کجاست و کی
این اسب چاپار چارپاره
می رسد به دوردستی که هنوز نزدیک است؟
سحر کجاست و کی این شب تاکی طی می شود؟



یک : تفتوک = تنه خشک نخل ؛ وقتی که در جواب کسی گفته می شود ( در حالت خشم یا از سر شوخی) معادل "زهرمار" در فارسی است

Comments

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر