منداس

هرکس اسمی داشت و اسم او را منداس گذاشته بودیم که بخشی از اسم یک هیولای افسانه ای بندر بود. از وقتی یادم است کنار دست پدر ش کار می کرد . یک سبزی فروشی داشتند که توی بازار پیرزن ها علمش می کردند. همان بازاری که عصر ها سر فلکه شاه حسینی ؛ دستفروش ها راه می انداختند و اغلب دستفروشهایش پیرزن های بیوه و بدبختی بودند که روی یک تکه حصیر اندازه یک روزنامه "همی چی"(1) می فروختند.منداس پسر کم حرفی بود که یک مدرسه دیگر می رفت و ما فقط گاه و بیگاه می دیدیمش که کله اش مثل یک دیو اساطیری از لای سبزی ها بیرون می آمد و یک دسته نعنا یا ریحان می داد دست پدرش .با هم دوست نبودیم و شاید فراموشش می کردم اگر در سیزده سالگی سر فلکه روی یک تریلی شلاقش نمی زدند. او بود و یک دختر چهارده - پانزده ساله خیلی زشت که تمام خانواده اش دیوانه بودند و به مدرسه ای نزدیک خانه ما می رفت. یادم است که دخترک زار می زد و وقتی تمام شد دستهایش را گرفتند تا بتواند بلند شود.یک لحظه دست کرد و لباس بلندی که تنش بود را کشید و پاره شد و خط خط های سرخی که تا روی دنده های بیرون زده اش کشیده شده بودند دیده شد. فورا چادری رویش انداختند. نگاهی به جمعیت انداخت و غش کرد. منداس اما اصلا صدایش در نیامد. وقتی بلند شد پیراهنش را از مامور گرفت و تنش کرد.بعد نگاه بی معنایی به ما انداخت و رفت توی "گشت ماست و خیار"(2) . انگار تمام شلاق ها را به یک گونی سبزی زده بودند.چند ماهی گم شد و بعد دوباره آمد و کنار پدرش مشغول کار شد.فقط دیگر همیشه پشتش به مردم بود و سبزی ها را دسته می کرد. گمانم مدرسه را هم ول کرد.بیست سالی می شد که ندیده بودمش تا چند روز پیش که روی یک تریلی دیگر بود و می گفتند راننده تریلی ها را می کشته است.همان نگاه آنروز را به جمعیت انداخت و گذاشت طناب را دور گردنش بیندازند.وقتی بالا کشیدندش رعشه کوتاهی کرد ؛ مف سبزش آویزان شد ؛ زبانش لای دندانها کلید شد وبعد ناگهان از تک و تا افتاد و شلوارش را خیس کرد.همراه جمعیت من هم راه افتادم که بروم پی کارم که همان دخترک را دیدم که حالا زنی شده بود و داشت توی زباله ها می گشت.دلم سوخت و خواستم بهش پول بدهم.نگاه غریبی بهم انداخت و فهمیدم او هم دیوانه شده است

یک-همی چی = هله هوله
دو-گشت ماست و خیار=در دهه شصت به دختر ها ماست وبه پسرها خیار می گفتند وپیرو آن به پاترول کمیته - که دختر ها و پسر ها را دستگیر می کرد-گشت ماست و خیار گفته می شد

Comments

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر