قافيه

دستم از گيسوانت گريخت و
.سكوت از شاخه ها اويخت
قافيه تمام شد و زندگيم
در قاب چشمانت بي دوام
و شاعري تنها دسترنج من است
.از رنج همراهي بي همدلي
ولي
عاشقي را چنان پاس داشتم كه انگار
هنوز روشنند اتشكده هاي بيشمار و قافيه
تنها بهانه ايست
!براي زيباتر سرودنت

Comments

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر