روز ديگري در بهشت

روز ديگري در بهشت
تو را خواهم ديد و به من خواهي گفت
براي ما دير نشده بود هنوز و پيري
.درد بي درماني هم كه نبود
اما چه زود گذشت
!مثل يك زندان بي گنهكاري
انگار تجربه عشق را بايد
.ميان مرگ و مجازات تقسيم كرد
و من به تو مي گويم
زيباترين چشمها را داري هنوز
اما ديروز اگر آسمان مهربان تر مي ماند
باران ما كه مي باريد
گلهاي بنفشه مي داد نه ياس و ياسمن
و تو باز مي گويي
!هنوز هم دير نشده
.و مردن آخر هيچ آرزويي نيست
آخر هيچ
.ارزويي نيست

Comments

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر