دلتنگي كوچك من

هي ي ي ي ي
دلتنگي كوچك من
سلانه سلانه مي ايد
هرجا كه مي روم.
مثل كودكان فال فروش كنار ساحل
" غصه نمي خواهيد آقا؟"
مي پرسد و مي گويم:
هي ي ي ي ي
نه! براي امروزم كافي است
نياز عميق ديدنش و بوييدنش.
مي نشيند كنارم و پاهايش را تكان مي دهد و
خيره مي شود به درياي دوردست
سبد غصه ها را دست به دست مي كند و بعد
روي پاي انتظارم خوابش مي برد.
هي ي ي ي ي
دلتنگي كوچك من خواب است و
من با سبد غصه ها بيدارم.

Comments

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر