می شود که ...؛

می شود که به سادگی تعطیل بود
سر همان ساعتی که همه می خوابند.
می شود به آسانی به قول آن شاعر گفت
" آه ! من چقدر خوشبختم"
می شود تمام رویا های کودکی را به دریا ریخت
چپید توی یک پوشه و کلاسه بندی شد
یا مثل دوستانی که همه آدم شده اند
روی دیوار سرد واقعیتی تنگ یا که گشاد
این الک های آرزو های الکی را آویخت
با کسی چند حرف تکراری گفت
به چند شوخی بیمزه قاه قاه خندید
یا اینکه تمام این عمر اجباری را
سرکشید به راحتی یک چای تازه و مفت.
حتا همه این ها به کنار
می شود همه پند های عاقلانه را شنید وباور کرد
و فقط دروغ های که باید گفت را از بر کرد؛
ولی با وجود تمام وزنی که در اسم واقعیت هست؛
می شود که مثل یک دیوانه - شاید
مغازه را نیم شب وا کرد
و خیره شد به این چار راه بی عابر
که کدام بیگانه - مثل خودت
برای آشنایی بی بهانه می آید؟


17/9/84

Comments

Anonymous said…
آينه با کمال صداقتي که در نمايش ِ تو دارد
هيچ ميداني سالياني است که همه وجودت را
براي تو معکوس به نمايش گذاشته ؟
بي حدو عدد...يا علي مدد
Anonymous said…
آينه با کمال صداقتي که در نمايش ِ تو دارد
هيچ ميداني سالياني است که همه وجودت را
براي تو معکوس به نمايش گذاشته ؟
بي حدو عدد...يا علي مدد

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر