يك ترانه

توي شهري كه پر از مسافره
به چه دردي ميخوره آخه خاطره
تامي خواي بگي دوست دارم


طرف راشو كشيده كه بره
شهر بي خونه و بي باغ و بي پناه


شهر غمگين نگاه و شهر سنگين گناه
دل آدما مث تاكسي شدن
همه شونه آرم شركت واحد زدن
هنوز سير نشدي از ديدنشون
مي بيني كه ته كوچه دارن ميرن


شهر بي خونه و بي باغ و بي پناه
شهر غمگين نگاه و شهر سنگين گناه


تو خيابونا غريبه ها دارن ميرن
از چيزايي كه ندارن حرف ميزنن
يه خيابونم اگه بره يه جاي خوب
چن تا كارگر ميان و آسفالتو ميكنن


شهر بي خونه و بي باغ و بي پناه
شهر غمگين نگاه و شهر سنگين گناه


آرزومونه كه يكي حرفاش دروغ نشه
حرفاي كتابا يه كم راست باشه
آدما شكل خيمه شب بازي نباشن
همه چي مون حرف اماو اگر و اي كاشه


شهر بي خونه و بي باغ و بي پناه
شهر غمگين نگاه و شهر سنگين گناه


توي شهري كه پر از مسافره
به چه دردي مي خوره آخه خاطره؟
تا مي خواي بگي دوست دارم
طرف راشو كشيده كه بره

Comments

Anonymous said…
salam!kare zibaii bood
Anonymous said…
با سلام
این نوشته های به این خوبی داری حیف که خیلی ریز نوشتی

چشام کور شد
امــــــــــــــــا دمت گرم قشنگ بود
kissu

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر