داستان خیلی کوتاه درباره ظهور اهریمن

زمستان آن سال اهریمن ظاهر شده بود . بی خیال عدد 666 و بدون آنکه آرنولد بخواهد جلوش را بگیرد . خیلی ساده کنار خیابان ظاهر شده بود و داشت دست هایش را به هم می مالید و در حالیکه سگ لرز می زد و به زمین و زمان فحش می داد ، با دهان باز به آدم ها نگاه می کرد.

Comments

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر