حرفی نیست

از من دریغ شدی
عادت کرده ام؛ حرفی نیست.
یک سر دروغ شده این قصه های ما
تا انجا که کلاغ هم می رسد به خانه و من
نمی رسم به یک چراغ حتی از کورسوی شهر.
از من دریغ شدی و من عادت کرده ام
 باشد!دیگر نگاهت نمی کنم
خودم را راحت کرده ام.

Comments

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر